قتل به خاطر هوس 1
سرگرد جهانگیرچندروزی بود که پرونده مربوط به مرگ جوان بیست ودوساله ای که ادعا میشد به قتل رسیده و نهایتاً روشن شد که جوان مذکور خودکشی نموده را به اتمام رسانده بود .و دراین چند روز تقریباً در حالت استراحت بود و کار چندانی را انجام نداده بود. کم کم حوصله سرگرد سرمی رفت .او اصلاً طاقت بیکاری را نداشت . پشت میز خود نشسته بود و با دوست و همکاری قدیمی خود سرگرد فکوری خاطرات گذشته خود را مرور می کردند.که سربازی وارد شعبه آنها شد وبعد از کوبیدن پای خود خبردار ایستاد . وسرگردهای جواب را متوجه خود ساخت سپس خطاب به این دو دوست قدیمی گفت: قربان جناب سرهنگ هردوشمارو خواسته اند